کلماتی که اسمی برای آن نیست
هر روزی که می گذرد ایمان بیشتری می آورم که انسان آمده است تا ببینید، تجربه کند، درک کند بفهمد و برود. بالاجبار متحمل تجربه ای جدیدی هستم به نام دوره آموزشی سربازی ! دوره ای که همه نوع تصوری را ازش داشتم جز اینی که حاصل گشت. فارغ از اینکه سربازی خوب باشد یا بد ..کافی ست نوع نگاهت به ان را مشخص کنی تا بدانی خوب است یا بد.. از انجایی که در دوره اموزشی سربازی شما اجازه خروج از پادگان را نداری و این خود محدویت بزرگی ست عده کثیری زجر فراوان می کشند از این محدودیت و ان را برابر با زندانی شدن می پندارند در مقابل افرادی چون من سختی چندانی در ان نمی بینند به جهت اینکه به دنبال تجربیاتی هستند که تا به حال تجربه نکرده باشند. ذهنم انقدر درگیر سوالات مختلف است که توانایی تمام کردن این جملات را ندارم.
این روزها تجربه سربازی برای من مانند تناسخ است ..تناسخی که همه ی ما روزی روزگاری با ان مواجه خواهیم شد. محدودیت اجباری برای فراگیری چیزهای که شاید ارزش چندانی در زندگی نداشته باشد و یا اصلا روزی به کارت نیاید. به گمان من امور بی ارزش و بی معنی در زندگی همه ی ما فراوان است . اما چون گذر زمان را بسیار کند می دانیم و شماری از ما حتی متوجه گذر زمان نمی شویم نمی دانیم که این امور ذاتا حقیر اند. در مقابل در دوره سربازی به علت محدودیت های فراوانی که داریم مجبور و مجبوریم به گذر زمان فکر کنیم و این خود باعث می شود عمق دید افرادی که دغدغه های حیاتی دارند بیشتر شود. شاید گفته باشم بارها که مولوی در جایی می گوید هر چقدر سبک تر باشی راحت می توانی در رسیدن به معنای حیات و زندگی اوج بگیری و بالا تر روی و هر چقدر درگیر زندگی روزمره و انسانها و داد و ستدهای بیهوده باشی توان پریدن نخواهی داشت. دو ماه سربازی که در حال حاضر 19 روز از ان گذشته است درس های بزرگی به من داد . به من یاد داد در یک جامعه کوچک مانند پادگان که لباس ، غذا ، تخت خواب، همه و همه برای همه یکسان است تنها اندیشیدن متفاوت است که می تواند باعث نجات انسان شود. تنها نوع نگرش ادمی ست که می تواند محدویت را محدودیت بداند یا رهایی ..دوستی می گفت ما به سربازی امده ایم تا یاد بگیریم به چه صورت می توان با حداقل ها زندگی کرد و شاد بود ..شادمانی کرد و عشق ورزید در مقابل دوست دیگری می گفت لعنت به این روزها ...
نظرات شما عزیزان: